نقد فیلم غلامرضا تختی |تصویر مغشوش از قهرمان شکست خورده ی
شناسنامه فیلم غلامرضا تختی
کارگردان : بهرام توکلی | نویسندگان : سعید ملکان، بهرام توکلی | بازیگران : ماهور الوند، آتیلا پسیانی، سیاوش طهمورث، فرهاد آئیش، حمیدرضا آذرنگ، ستاره پسیانی، شیرین یزدانبخش، پریوش نظریه، مجتبی پیرزاده، معصومه قاسمیپور، فریدون عبداللهیان، بهنوش طباطبایی، محسن تختی، علیرضا گودرزی
خلاصه فیلم
فیلم روایتگر سه مقطع از زندگی غلامرضا تختی قهرمان و پهلوان نامدار ایرانی از کودکی تا پایان زندگی او و دغدغههای اصلی زندگیاش است.
نقد فیلم
فیلم غلامرضا تختی آخرین ساختهی کارگردان خوش ذوق سینمای ایران یعنی بهرام توکلی است که ترکیب او سعید ملکان پس از یک فیلم اکشن جنگی که به عقیده نگارنده در زمره آثار دفاع مقدس جای میگیرد و حتی میتوان آن را در میان این آثار یکی از درخشانترین نمونههای متاخر آن دانست، این بار به سراغ موضوع ملی و حساس دیگری به نام غلامرضا تختی رفته است.
بهواقع غلامرضا تختی، یکی از عجیبترین و پیچدهترین شخصیتهای تاریخ معاصر پر التهاب این سرزمین به شمار میرود و از معدود افرادی است که نام او برای ایرانیان از هر دسته و گروه و نژاد و تفکری همواره قرین احترام و بزرگی است.
البته که این ویژگی شخصیت جهان پهلوان تختی حاصل یه عامل ناشناخته در میان جامعه و تربیت فرهنگی است و به نوعی میتوان گفت که به شکل دقیق حاصل تجربه زیستهی آحاد جامعه نیست.
به بیان دیگر همه معتقدیم که تختی انسان بزرگ و قابل احترام و قهرمان و پهلوان نامیایرانی است اما به جز چند خاطره و شنیده قالباً یکسان و یا مردمداری و مردمیبودن وی چیزی دیگری از او نمیدانیم. تختی به نوعی در خاطره جمعی ما همواره به بزرگی یاد شده بدون اینکه هیچگاه بزرگیاش به عینه برای افراد اثبات شده باشد.
نسلی که نگارنده در آن قرار دارد و تجربهی زیستهی خود را در تلاقی با تختی ندیده، این حس را کاملا درک میکند اما نسل پدران و یا پدربزرگان مذکور نیز به واقع با توجه به سیستم رسانهای گذشته جز چندی شنیده و شایعه البته کمیملموستر، چیزی از تختی نمیداند.
پس چه چیزی تختی را در اذهان عمومیاین جامعه این مقدار پررنگ کرده؟! چه عاملی باعث شده که حتی با اطلاعات بسیار ناقص ما از زندگی تختی، ما احساس میکنیم که او را کاملا دقیق میشناسیم و این شناسایی را حس میکنیم!؟
در پاسخ به این دست سوالات عقیده نگارنده مطلب این است که تختی به نوعی پا جای پای یک عقبهی فرهنگی غنی گذاشته که به نوعی در اذهان تمام ایرانیان جایگاه خود را دارد و کافیست فردی را بیابد و او را در آن جایگاه بنشاند.
یک فرد ایرانی که از کودک شاهنامه در عمق جان او نفوذ پیدا کرده به خوبی میداند که پهلوان چیست و پهلوان کیست و چه جایگاهی دارد: و آنگاه که تختی را در جایگاه آن مقام پهلوانی قرار میدهد، دیگر تختی ورای تختی بودن پا جای پای تمام عقبهی فرهنگی و دانستههای او از پهوان میگذارد.
فتوت او فتوت اساطیری پوریای ولی و قدرت او قدرت پهلوانان شاهنامه و فروتنی او فروتنی والای مولا علی میشود و فرد فرد ما آنچنان پیشینه فرهنگی خود را با وی همسانسازی میکنیم که گویی تختی را با پوست و گوشت و استخوانمان میشناسیم بدون اینگه حتی دقیقا بدانیم چند مدال دارد و آنها را در کجا گرفته یا با چه کسی ازدواج کرده و یا حتی اصلا چگونه از این جهان رخت بربسته است.
او برای ما پهلوانی است که هر روز جای خالیش را بیشتر از هر روز دیگر احساس میکنیم و چشم مقایسهمان پر است از ناپهلوانان و نامروتان و مغرورانی که اغلب در هیبت سیاستمداران و سلبریتیهای نادان و بیخاصیت رخ مینمایند و پر از نامردمیو تبختر و کوچکی محض هستند.
این اتفاق و عدم شناسایی دقیق در شخصیت تختی، دقیقاً روندی است که در فیلم غلامرضا تختی حضور دارد. فیلم به جز اندکی جزئیات از زندگی شخصی تختی و روایتها و شنیدههای مشهور در بین عوام، چی دیگری به دست ما نمیدهد و این سوال برای بیننده ایجاد میشود که آیا در فیلمیکه قرار است غلامرضا تختی را روایت کند میتوان به همین مقدار از داستان و روایت تکیه کرد!؟
به نوعی میتوان گفت که فیلم بهرام توکلی در موضعی از روایت تختی قرار میگیرد که اتفاقاً نقطه قوتی برای فرد فرد ایرانیهاست یعنی تکیه بر تختی فرهنگی ایرانی اما دقیقاً بزرگترین ضعف برای یک روایت سینمایی چرا که اصولا سینمای خوب، آن سینماییست که هیچ چیزی را برای بیننده خود پیشفرض نگرفته باشد و با یک نگاه پر از مسامحه حداقل بنای روایت خود را بر عاملی بیرون از فیلم استوار نکرده باشد.
و این کاری است که فیلم توکلی آن را انجام داده است. نشانهی این اتفاق نریشن ویژهای است در ابتدای فیلم به گوش تماشاگر میرسد و میگوید که روایت کردن شخصیت تختی کار دشواری است و در کمال تعجب در همان ابتدای کار، استیصال خود را از روایت این شخصیت اعلام میکند تا احتمالاً اگر بعد از اتمام فیلم با این سوال مواجه شد که چرا شخصیت تختی به خوبی روایت نشد بگوید که من گفته بودم کار دشواری است و به طور مثال فقط وصیتنامه او و یک سری مستندات تصویری و نوشتاری متقن را ملاک و معیار قرار دادم و نتیجهاش هم جز همین که میبینید نیست. به همین راحتی!!!!
فیلم غلامرضا تختی نیز مثل بسیاری از فیلمهای امروز سینمای ایران بدون هیچگونه ضرورت و منطق ضروری روایی یک لوپ دارد که از داستان مسختدم و یا پیشخدمت هتل آتلانتیک شروع میشود که تختی در آن از دنیا رفت.
این شخصیت که نقش آن را ستاره پسیانی ایفا میکند، درگیر کشمکشی است برای مطرح کردن درخواستش از تختی و دیالوگش با پیشخدمت دیگر و درخواستی که هیچگاه دیگر فرصت مطرح کردنش پیش نیامد و با دادن لیوان آب به او و بیان تلویحی خودکشی تختی، لوپ داستان از درون لیوان آب مسموم و پرتاب شدن به دوران بچگی شروع میشود.
البته اگر این پرتاب شدگی به دوران کودکی و بعد از آن روایت کل زندگی تختی، مرور یک نوار زندگانی در هنگام مرگ و با خوردن لیوان مسموم میبود، این لوپ و روایت کاملا یک منطق سینمایی داشت. یعنی تختی لیوان خود را به سم آغشته میکند و آن را سر میکشد و در لحظه مرگ تمام زندگیاش روبروی چشمانش میگذرد و ما آن را به روایت تختی مشاهده میکنیم.
اما این اتفاق نمیافتد و داستان از زبان یک راوی روایت میشود که هیچگاه منطق حضور و عدم حضورش در داستان مشخص نمیشود. و از طرفی عوامل محترم فیلم به نوعی به دوپهلویی روایت فوت تختی نیز تنهای میزنند و علناً سر کشیدن جام شوکران توسط تختی را نشان نمیدهند بلکه از درون آن به دوران کودکی او کوچ میکنند.
سر او توسط یک کودک دیگر در آب فرو رفته و او در حال جنگ و دعوا با کودکان دیگر است. محله خانیآباد و وضعیت اسفباری که از ایران آن روز نشان میدهد معرف دوران کودکی تختی است.
پدری بی لیاقت و ورشکسته که مایه سرافکندنگی است و حتی توسط هممحلیها برای گرفتن مقداری پول، تحقیر میشود. همان هممحلهها که بعدها در دورهی جوانیاش برای گذران امور زندگی به او متوسل میشوند. این قسمت شاید درخشانترین قسمت فیلم است. جایی که فضای یاسآلود و سیاه آن روزگار در پایین شهر به نمایش درمیآید و میزانسن سیال آن نوید یک کارگردانی درخشان را میدهد.
همه چیز به اندازه است و آن چیزی را که لازم است از کودکی تختی بدانیم، به خوبی به بیننده منتقل میکند. در این بین دوره نوجوانی و جوانی و فعالیت او در شرکت نفت و تمرین کشتی وی و تحقیر شدن و بیاستعداد خوانده شدن توسط استاد و تمرینهای خشک و تلاش بیوقفهاش نیز آنقدر درست و بهجاست که بیننده به خوبی همپای آن جلو میآید و با فیلم همراه میشود.
اما اتفاقی که میافتد دخالت راوی و روایت از زبان وی است که به کلی فیلم را دچار یه مصنوعیت تمام عیار میکند. نامهی استعفایش از شرکت نفت را میخواند و از حضور تختی در باشگاه پولاد خیلی سرسری میگذرد و چندباره به راوی برای گذر از داستان جوانی او متوسل میشود تا زمانی که در هلسینکی این راوی را میبینیم و تا انتهای فیلم نیز در حوادث کودتای 28 مرداد و زلزله بویینزهرا باز هم دربارهی شخصیت او روایت میکند.
پا فراتر از این هم میگذارد گهگاه میآید و از مشکلات مالی و انواع و اقسام ویژگیهای شخصیتی او میگوید و در پایان نیز همچون ابتدای فیلم یک بیانیه دربارهی تختی میخواند.
درحالی که اصلاً تصویر، ایجاد شده تا این حجم از اطلاعات را با تاثیرگذاری بیشتر به نمایش بگذارد. در بهترین حالت میتوان گفت که این سبک از به کار گیری راوی به هیچ عنوان برای این فیلم مناسب نیست و نمیتواند ظرفیتهای کاراکتر تختی را در قالب داستان آشفتهی فیلم به خوبی به نمایش درآورد.
اما مهمترین نقطهی اتکای کارگردان در این داستان آشفته، یکی از مهمترین از ویژگیهای شخصیت جهان پهلوان تختی یعنی مردمداری او است.
فیلم هر چقدر از سکانسهای ورزشی فیلم همچون سکانسهای زیبای المپیک ملبورن با آن میزانسن بی نظیر و تصاویر چشمنواز و حتی سکانس متفاوت و زیبای رقص در کافه، به سرعت عبور میکند، در سکانسهای مواجهه او با مردم بسیار با جزئیات و با ریتمیکند جلو میرود.
تقریباً تمام آن روایاتی که از تختی و از توجه او به مردم و اعتنا به آنان و فتوت و جوانمردیش شنیدهاید و حتی بیشتر از آن را در این فیلم به خوبی به تماشا خواهید نشست.تمام روایتها وجوه مختلف شخصیت مهربان و والای تختی را در طول زندگیاش به خوبی نشان میدهد.
- از کمک به اصغر که در کودکی او را میزد و آزار میداد و حالا که به دام اعتیاد افتاده از چشم مرام تختی دور نیست
- پیرمرد هممحلی که برای اندک پولی پدرش را تحقیر میکرد اما تختی همواره سرش برای او و همهی مردم خم بود؛
- تأسیس باشگاه کوچک محلی برای کودکان و تواضع پیامبرگونهاش در بازی با کودکان و توجه ویژه به کودک معلولی به نام احمد و بخشیدن تمام سکههای جایزهاش به مادر احمد (با بازی پریوش نظریه) برای درمان احمد؛
- فرستادن و تامین پول سفر لیلی (با بازی ماهور الوند)،
- دختری که گویا عاشقش است به خارج از کشور و گذشتن از او و مانع پیشرفتش نشدن؛ بخشیدن رفیقش که پرچمداری المپیک را از او گرفت؛
- ماجرای نپذیرفتن تبلیغ عسل و یا بازی در فیلم سینمایی؛ عکس گرفتن با مردم؛
- کمک جمع کردن برای زلزلهزدگان؛
- نپذیرفتن پست شهرداری؛
- کمک به خانواده آیتا… طالقانی در زمان زندان بودن ایشان؛
- جلوگیری از درگیری در رختکن تیم ملی؛
- پول دادن به مردی که از شهرستان آمده بود و یا حل کردن مشکل پرستار آسایشگاه پدرش و بسیاری دیگر از این روایتها
- همه و همه به خوبی روایت میشود اما فیلم که به نوعی در تمام این سکانسها بر یک نوع عوامگرایی و عوامانگاری در روایت از تختی تکیه دارد به مرور و در کمال تعجب حس مثبت نگاه عوام از این مردمداری و خاکی بودن را حال به شکل عامدانه یا سهوی به افراط میکشاند و بیننده را دربارهی این پدیده یعنی مردم داری تختی به قضاوت منفی از او وامیدارد.
در روایت این فیلم، تختی فردی است که دیگر دارد شور مردمداری را درمیآورد. از شکم خود و زن و بچه و اطرافیانش میزند و به مردم کمک میکند. همهی اینها دقیقاً در زمانی است که او دچار مشکلات سیاسی نیز شده است و کمکم در معرض آزمایش سخت روزگار قرار میگیرد.
البته که گنگترین قسمت فیلم در داستان همین مسائل سیاسی پیرامون تختی است که بدون شک بزرگترین اشکال فیلم است که دقیقاً برآمده از فیلمنامه است. کمیت فیلمنامه در بخش سوم داستان و در فرود آن به شدت میلنگد تا آنجا که به واقع حس جمع کردن فیلم به هر ترتیبی را به بیننده منتقل میکند.
یک فیلم در گونهی بیوگرافی، هیچگاه این مقدار گنگ در قبال شخصیتی که وامدار روایت زندگانی اوست، عمل نمیکند. بدون شک اگر بیننده در خاطره جمعی و تجربهی زیستهاش، تختی را نمیشناخت، فیلم توکلی جز یک سری تصاویر مبهم از یک ورزشکار قهرمان شکستخورده، چیزی برای او نداشت و چه بسا گاهی چرخشهای سرسامآور دوربین و حرکات بی قاعدهاش در میدانهای ورزشی، باعث رنجش خاطرش نیز میشد.
این اتفاق یعنی روند شکست و افول تختی در اقنای مخاطب برای خودکشی نیز به هیچ عنوان قابل باور نیست. اگر مهمترین عوامل در وضعیت نابسامان روحی تختی را فشارهای خانوادگی و مشکلات او با همسرش و فشارهای حکومت در تضعیف او بدانیم.
فیلم در هیچ کدام از این دو عرصه یک تصویر نیمچه روشن هم به مخاطب ارائه نمیدهد. از کل زندگی مشرک تختی چند عکس و ناراحتی او از عدم حضور خانوادهاش در جشن او و یک بهنوش طباطبایی خیلی کمرنگ وجود دارد و از مسائل سیاسی چند سکانس از طالقانی (با بازی حمیدرضا آذرنگ) و مصدق (با بازی فرهاد آییش) و رفتن وی نزد مصدق و نامه تقدیر مصدق از او و چند دیالوگ سیاسی که بین او و رفقایش رد و بدل میشود.
همهی اینها آنقدر گنگ است که حتی سکانس تاثیرگذار خانهی پدریش و اثبات جرم مالی برادرش و سرگرمیاو با یک چکش و کوفتنش به چهارپایه و حتی عدم اجازه ورود او به ورزشگاهها، به چشم نمیآید. و چون این عوامل به خوبی پرداخت نمیشود، مخاطب در مواجهه با سکانس آخر حتی وقتی به شکل لوپ است و دو بار دیده شده، ارتباط خوبی برقرار نمیکند.
همچنین انتخاب کارگردان برای پذیرفتن احتمال خودکشی تختی، نه تنها هیچ پشتوانهی محکم داستانی ندارد بلکه از اساس روایت داستانی برای حل این معما، شکل نگرفته است. به بیان دیگر، مسئله اصلی فیلم هیچگاه این مسئله نیست و حتی هیچ کجای فیلم دلیلی برای باز شدن این گره وجود ندارد و دقیقاً برای همین است که احتمال خودکشی در فیلم با وضوح خیلی مشخص بیان نمیشود و به اشاره تلویح به آن کفایت میشود.
درحالیکه کافی است شما این داستان را با داستان فیلم «سوگلی» که امسال موفق به کسب چند اسکار شد، مقایسه کنید. یک فیلم بیوگرافی از ملکه آن استوارت که با یک ایده اصلی یعنی همجنسگرا بودن این شخصیت به صورت پیش فرض یک داستان بسیار قوی روایت میکند و به نوعی بسیاری از حفرههای تاریخی معماگونه از این شخصیت را بنابراین پیشفرض، به خوبی توضیح میدهد. بار دراماتیک فیلم سوگلی را در چنین روایتی بازیهای خارقالعادهی بازیگران زن آن به دوش میکشند.اتفاقی که در فیلم غلامرضا تختی نیز خیلی توجه تماشاگر را جلب میکند بازیهای عمیق و تاثیرگذار بانوان بازیگر این فیلم است. با آنکه نقش بازیگران زن در این فیلم اغلب بسیار اندک و کوتاه است اما میتوان گفت که بازیگران زن این فیلم فراتر از پرداخت نقش به آن جان و اعتبار دادهاند و با بازیهای ساده اما بسیار دشوار به خوبی از پس نقشهایشان برآمدهاند.
این نقشها از پیشخدمتهای هتل آتلانتیک، مادر احمد، لیلی،خواهر تختی و حتی پیرزن خسته از عاشقی پیرمردی که تختی به او کمک میکند تا بازی هنرمندانه معصومه قاسمیپور در نقش مادر تختی کاملاً دقیق و هنرمندانه بازی شدهاند. اما به همین مقدار که بانوان در این فیلم درخشانند، آقایان به شدت مصنوعی و در پردهای از ابهام موجود در نقش در حال ایفای نقشهایشان هستند.
اگر نقش خود تختی و پدرش را کنار بگذاریم که انصافا بازیهای دلنشینی را ارائه دادند. دیگر بازیگران به شدت کاریکاتوری و مصنوعی هستند. از سیاوش طهمورث و آتیلا پسیانی گرفته تا مجتبی پیرزاده و پانیپال شومون و حتی آذرنگ و آییش در یک بن بست یک وجهی از نقشهایشان گیر افتادهاند.باری فیلم غلامرضا تختی فیلمیاست که برای مخاطب ایرانی و با اطلاعات از پیش موجود در ذهن او ساخته شده و یک چالش برای تماشاگران محسوب نمیشود.
از سویی دیگر، بدون تعارف در قسمتهایی از فیلم، حس والای انسانیت و پهلوانی و مروت را که در اذهان فرهنگی همهی ایرانیان است، برمیانگیزاند و تصاویر زیبا و دلنشینی را با میزانسنهای بسیار خوب به تماشاگر ارائه میدهد که از کارگردانی مثل بهرام توکلی، همین توقع نیز میرود اما از سوی دیگر به شدت در داستانگویی ضعیف و شلخته است و نمیتواند توقعی یک بیننده حرفهای از روایت داستان تختی را برآورده کند.
نوشته نقد فیلم غلامرضا تختی |تصویر مغشوش از قهرمان شکست خورده ی اولین بار در سرزمین هنر. پدیدار شد.