معرفی رمان دختران آریایی
رمان دختران آریایی
رمان در حال تایپ می باشد
برای خواندن رمان کلیک کنید
نام رمان : دختران آریایی
نویسنده : محدثه فارسی(Mohadeseh.f)و میترا خوش صوت(.MITRAL.) کاربران انجمن کتاب ساز
تعداد صفحات : …
ژانر :طنز . عاشقانه
خلاصه : اینبار رفاقتی می نویسیم
اینبار از رفاقت می نویسیم
اینبار متفاوت می نویسیم ، می خواهیم تضاد هارا کنار هم قرار دهیم ، می خواهیم نشان دهیم امید و رفاقت یعنی چه…
این داستان ، داستان دوتا دوسته … نه چیزی والا تر از دوست ، دو رفیق که حکم خانواده را برای یکدیگر دارند . دوتا رفیق که با داشتن امید و با خنده غمو شکست می دهند ، فراموش می کنند یتیمند … می خندند تا اینکه بالاخره دنیا پس از ان همه اشک به رویشان لبخند می زند…
اما برای شکست غم چه تاوانی می دهند …
برای خواندن رمان کلیک کنید
ایران دخت ( میترا )
همینطور که می نوشتم به این ۱۶ سال از عمرم فکر می کردم ، اخه چرا خانوادم ولم کردن . چرا ؟
داخل فکر بودم که یه چیز محکم خورد داخل سرم .
_ اااخ
گیج بودم که با صدای خنده ی میلا تا تهشو خوندم . افتاده بود رو زمینو می خندید .
_ چته وحشی
میلا _ وقتی می ری داخل فکر خیییلی بیبی فیس می شی
خودمم خندم گرفت .
_ خیلی بی غمی
میلا _ غم بخورم که چی شه بابا بخند تا دنیا بروت بخنده
خیلی معضوم گفتم : میلا !
میلا دست از خنده کشیدو گفت : بیخیال خودتو اذیت نکن
_ نمی تونم دلم می خواد بدونم چرا ؟ چرا ولم کردن ؟ چرا باعث شدن ایندم این بشه . چرا تنهام گذاشتن ؟
میلا بغلم کردو گفت : نو منو داری و هیچ وقت تنها نیستی .
محکم بغلش کردمو گریه کردم .
میلا یهو منو از خودش جدا کردو گفت : اه اه نگاش کن زشت بود زشت ترم شد پاک کن بریم دور دور .
_ خانم موسوی چی گفت حق نداریم بریم بیرون .
میلا _ گور بابای موسی جون دور دورو عشقه
خندیدمو گفتم : ادم بشو نیستی
میلا _ نوچ جیگر فرشته ها ادم نمی شن
_ بابا اعتماد به سقف
میلا _ حالا گمشو تیپ بزن ببینم برات شوهر پیدا نمی کنم از ترشیدگی نجاتت بدم
_ تو خودتو نجات بده به فکر من نباش .
میلا عروسکم که رو تختم بودو محکم زد تو صورتمو گفت : اماده شو
با خنده تیپ زدم یه جین یخی با کفش اسپرت سفید و مانتو سفید و شال یخی . جلو اینه وایسادم و به خودم نگاه کردم . داخل اینه یه دختر ۱۶ ساله معصومو دیدم ، یه دختر یتیم . نمی دونم به کی رفتم که اینقدر معصومم . حیف دارم معصومیتمو با دزدی خراب می کنم . سریع کرم ضد افتاب و رژ هلویی زدم و منتظر میلا موندم .
بعد از سالها میلا خانم هم اماده شد و شروع کرد به ارایش کردن . بهش خیره شده بودمو به گذشته فکر می کردم .
از وقتی یادم میاد با میلا بودم بهش خیلی وابستم خیلی دختر شادیه خیلی دوسش دارم اونم مثل من یتیمه . میلا ۱۸ سالشه . چشاش ابیه ، خیلی خوشگله . میلا واسه من حکم مادرو خواهرو داره .
میلا کارش تموم شدو با یه لبخند نگام کرد خط چشمی که کشیده بود خیلی چشاشو خوشگل کرده بود .
میلا _ خب عزیزم گمش وبریم .
_ خانم موسوی چی ؟
میلا _ موسی جون رفت هور دل بچش و عروسش
_ اها پس زودی بریم .
با میلا از ساختمون یتیم خونه زدیم بیرون و رفتیم سمت دیوار از در نمی تونستی مبریم چون نگهبان داشت . از دیوار بالا رفتیم و اونور پریدیم پایین . سریع از یتیم خونه دور شدیم .
میلا _ ایران وقتی موسی بفهمه در رفتیم چیکار می کنه ؟
خندیدمو گفتم : جیغ می زنه میییییییییییلا خخخخ
میلا _ افرین
_ حالا کجا بریم
میلا _ تو بگو
_ اول یه سر بریم کتاب فروشی میخوام چندتا کتاب بخرم .
میلا _ باش توهم خودتو خفه کن با کتاب
_ خب دوس دارم
میلا _ باش بابا
تاکسی گرفتیم و رفتیم کتاب فروشی .
کرایه رو حساب کردی مو پیاده شدیم . با ذوق وارد کتاب فروشی شدم که چهره ی خندون عمو رضا رو دیدم
عمو رضا _ خوش اومدی گل دخترم
_ سلام عمو رضا
میلا _ سلام عمو جون
رفتی مسمتش
_ خوبی عمو رضا
عمورضا _ بخوبیت دخترم
عمو رضا با لبخند گفت : دختران اریایی اینبار چه کتابی میخ واید
میلا _ کتاب گنج
خندیدیم .
_ امم یه کتاب در مورد کوروش کبیر می خوام .
عمو رضا _ چشم گل دختر یکی دارم نگهش داشتم برای خودت خیلی قدیمیه .
_ ممنون
عمو رضا کتابو برام اورد و باهم مشغول بحث درمورد هخامنشیان شدیم تا حدی که میلا رو یادم رفت .
برای خواندن رمان کلیک کنید
نوشته معرفی رمان دختران آریایی اولین بار در کتاب ساز. پدیدار شد.